حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود.
مردی به او نزدیک شد و گفت:
مرا به شاگردی بپذیر!
حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا!
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا!
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: نمی دانم!
و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت: حالا کوتاه شد!
این حکایت، یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت نشان می دهد:
نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت تو، دیگران خود به خود شکست می خورند.
به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را درست انجام بده.
با کوتاه کردن دیگران ما بلند نمی شویم و برعکس ، بازتاب رفتار ما باعث کوتاهی مان می شود.
و به قول شمس تبریزی:
هر مشکل که شود, از خود گله کن که این مشکل از من است.
مولانا هم در غزلی این مفهوم را بیان می فرمایند:
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
یعنی ما کاری به نظر دیگران در مورد خودمان نداریم و اگر دنیا هم به هم بریزد, کار خودمان و هدف خود را دنبال می کنیم و امور بیرونی ما را کنترل نمی کنند.
درباره این سایت